وفا
چقدر دوست داشتم حرفهایم را میفهمیدی.چقدر دوست داشتم نگاهم رد درک میکردی.چقدر دلم میخواست از من بپرسی چرا نگاه هایت اینقدر غمگین است؟چرا لبخند هایت اینقدر بی رنگ است؟اما افسوس که تو نبودی و همیشه من بودم من و تنهایی و دفتری پر از خاطره.آری با تو هستم.تویی که بی تفاوت از کنارم گذشتی و حتی یکبار هم نپرسیدی چرا چشمهایت همیشه بارانی است؟
نوشته شده در سه شنبه 91/1/8ساعت
4:40 عصر توسط هم نفس نظرات ( ) |
آخرین مطالب
Design By : LoxTheme.com |